روزنامه ایران جمعه: در مطلب قبلی راجعبه تسلط مترجم به متن صحبت کردم، در این شماره قرار است درباره هنر داستاننویسی یک مترجم بنویسم. نویسندگان کتابهای داستانی معمولاً برای داستان خود لحن و فضای خاصی انتخاب میکنند؛ یک مترجم بهعنوان کسی که به زبان مبدأ تسلط دارد باید بتواند لحن درست یک اثر را پیدا کرده و با توجه به آن دست به ترجمه بزند.
حال اینکه پیدا کردن لحن نویسنده، مطلب خاص خود را میطلبد اما فعلاً باید بدانید بعد از یافتن آن مترجم باید بتواند از نو و به زبان مقصد داستان را بنویسد. این روزها که ترجمههای مختلف از یک اثر منتشر میشود طبیعتاً مخاطب کتابخوان دنبال ترجمهای میرود که به بهترین شکل داستان کتاب را نوشته باشد.
مثلاً به این ترجمه از دنیای سوفی توجه کنید: «و بعد، در بین نامهها باز یک پاکت قهوهای رنگ بود به نام سوفی. او کیف مدرسه و بقیه نامهها را توی خانه گذاشت و به سمت مخفیگاهش دوید. پاکت را که باز کرد دوباره چند صفحه یادداشت تایپ شده داخلش بود.
آنها را برداشت و شروع به خواندن کرد» و حالا همین پاراگراف با ترجمهای بهتر: «آنگاه –بله، خود خودش بود: پاکتی قهوهای و نام او بر آن! کیف مدرسه و بقیه پاکتها را در خانه نهاد و بهسوی مخفیگاه شتافت. برگهای تازه ماشینشده را بیرون آورد و شروع به خواندن کرد: «در اولین ترجمه مترجم خواسته به متن اصلی وفادار باشد و جملهها را عیناً ترجمه کند.
این موضوع اساساً بد نیست اما از آنجا که این نوع ترجمه صرفاً معادلسازی جملات است و حتی روان هم نیست مطمئناً به چشم خواننده فارسیزبان سخت بهنظر میرسد. یک مترجم خوب متن را میفهمد و میتواند با توجه به سبک نگارش نویسنده کتاب، داستان خلق کند دقیقاً مثل کاری که حسن کامشاد در ترجمه دوم انجام دادهاست. در این پاراگراف هم میتوان داستانی را که نویسنده روایت کرده دریافت و هم در کنار آن حال و هوایی را که سعی داشته به مخاطب القا کند فهمید.
مثلاً در همین بخش شما متوجه میشوید سوفی نه تنها منتظر نامه بوده بلکه از دیدن آن هیجانزده هم شده! تمام این مطلب درباره این بود که مترجم باید بتواند احساساتی را که نویسنده اصلی در متن خود جای داده به فارسی برگرداند و این کار با پرورش مهارت داستاننویسی میسر میشود. پرورش این مهارت به مترجم کمک میکند ترجمهاش بیسروته یا مصنوعی نباشد.
انتهای پیام/