روزنامه ایران جمعه: دوباره با شما هستیم با قسمتی دیگر از سلسله گشتوگذارهای کتابی در پاریس! نمیدانم مطلب شماره قبل را خواندهاید یا نه، ولی اگر از همراهان ما هستید باید بگویم روایت اقامتگاه دنیایی کتاببازها را که خواندید (گزارش بازدید از کتابفروشی شکسپیر و شرکا) این هفته هم گیرندهها را ثابت نگهدارید، دست دوست و رفیقتان را هم بگیرید و بیاورید اینجا تا از یکی از معروفترین اقامتگاههای ابدی اهالی کتاب پرده برداریم. این شما و مقبره مشاهیر جهان؛ آرامگاه پر لاشز.
بازدید خوشخوشان از یک گورستان؟
شاید عجیب باشد اما واقعی است که در سایتهای گردشگری و مشورتهای پیش از سفر به فرانسه و پاریس از جمله موارد پرتکرار برای بازدید یک گورستان است! 44 هکتار مساحت، بیش از 200سال سن و یک میلیون مقبره آن را به جایی منحصر به فرد تبدیل کرده است. به اینها اضافه کنید اولین آرامگاه پاریس که با بیش از 5هزار اصله درخت، وسیعترین پارک پایتخت محسوب میشود. بهنظر میرسد همه این دلایل کافی و قانعکننده باشد تا گردشگران یک روز از سفر خود را به بازدید از آن اختصاص دهند.
البته هنوز تمام نشده است و شگفتیهای این قبرستان رازآلود ادامه دارد.اول از تاریخچه نامگذاری اینجا برایتان بگویم که پر لاشز یا تلفظ فرانسویاش (پغ لاشز) که از کشیش معروف دوران لویی چهاردهم، پدر«فرانسیس دُ لا شز» (Père François de la Chaise) گرفته شده. لاشز در ساختمان بازسازی شده انجمن عیسی واقع در مکان فعلی قبرستان زندگی میکرد و یکی از کاتولیکهای فرقه انجمن عیسی بود که خود را سربازان دین و سپاه حضرت عیسی مسیح میدانند. «پدر فرانسیس لا شز» کشیشی بود که شنونده اعترافات پادشاه بزرگ فرانسه لویی چهاردهم بود و از این جهت پدر لا شز نامی شناخته شده برای مردمان آن دوران شد و نامش روی آن محل ماندگار.
پغ لاشز چگونه به دنیا آمد؟
زمینهای پرلاشز در سال 1804 در دوران امپراطوری ناپلئون خریداری و سپس این قبرستان تأسیس شد. او این حق را برای تمامی افراد به رسمیت شناخته بود که هر شخص فارغ از اعتقاداتش حق دارد در جایی مناسب دفن شود. جایی که پرلاشز قرار دارد، در آن دوران خارج از شهر پاریس بود و افراد بسیار اندکی تمایل داشتند در چنین جایی دفن شوند. بویژه آنکه این مکان توسط کلیسا تقدیس نشده بود و مسیحیان معتقد، تمایل نداشتند قبرشان در چنین جایی باشد. برای همین در سال تأسیس، صرفاً 13 قبر در آن وجود داشت. اما یک ترفند باعث شد تا آرام آرام تمایل به تدفین در این قبرستان بیشتر شود. مسئولان قبرستان بقایای دو چهره معروف یعنی «ژان دولا فونتن» و «مولیر» (دو عاشق شیدا که در فرهنگ فرانسویها به مثابه لیلی و مجنون برای ما است) را به این مکان آوردند و نام اینجا را بر سر زبانها انداختند. این باعث شد تا مدفونین در پرلاشز تا سال 1812 به833 نفر برسد.
این کار شاید در ابتدای امر هوشمندانهای بهنظر میرسید تا این محل سر زبانها بیفتد اما بعد از آن استقبال در تدفین در پر لاشز به قدری گسترده شد که ناچار شدند پنج نوبت آن را گسترش دهند و امروزه خاک آن پذیرای بیش از یک میلیون جسد است. عجب از این بشر دو پا که حتی برای بعد از مرگ خودش هم برنامه میریزد تا آرزوی تدفین در یک قبرستان معروف را به گور نبرد.
دیوارهای گورستان را از دور که ببینید شبیه یک قلعه، دیوارهایش سنگی و بسیار ضخیم است، بهدلیل وسعت زیاد از چند خیابان در ورودی تعبیه شده است که البته برخی از درها بسته و غیرفعال بود. نزدیکترین ورودی به ایستگاه مترو را انتخاب کردم و داخل شدم. راهپلهای نه چندان بلند روبهروی در بود و سپس قبرهای کوچک و بزرگ که برخی با هنرنمایی ویژهای ساخته شده است. برخی از قبرها با مجسمه زینت گرفته، برخی با سردیس. قبری را در حفاظ شیشهای دیدم و قبر دیگری را در اتاقکی سنگی.
جلال آلاحمد دیگری میطلبید تا از آن همه تنوع در طرح و رنگ، سنگی بر گوری بنویسد! در این قبرستان اموات مسیحی، یهودی یا مسلمان دفن هستند و این، از علامت تعبیه شده روی قبرها مشخص بود. در سالن نسبتاً بزرگی هم سنگ یادبود تعدادی از شهدای جنگ جهانی قرار گرفته است. من که از ابتدای امر به نیت زیارت اهل قبور دو هموطن اهل ادب به این گورستان عریض و طویل پا گذاشته بودم نقشه گوشی را باز کردم تا بیش از این دور خودم گشت نزنم و مقصد را پیدا کنم. قطعه هشتاد و پنجم، آرامگاه پر لاشز، صادق خان هدایت.
بوف خفته داش آکل
سنگ قبر جناب هدایت را از چند قدمی شناختم. سنگی تیره رنگ به شکل هرمی که تصویر یک بوف روی آن حک شده، اطرافش دستهگلهای جورواجور و کنارش نوشته است «صــادق هدایــت»، نشستم فاتحهای بخوانم و امیدوار بودم که پسش نفرستد که یک هموطن شیفته ادب دیگر و دوست فرانسویاش به جمع ما اضافه شد. کنارتر رفتم تا مزاحم نباشم که شنیدم به او گفت «اینجاست همان که به تو گفته بودم.»
شعر و ادب پارسی عالمکش
اینکه در دیار غربت دست دوست خارجیات را که از قضا فرهنگ خودشان هم دستی بلند در ادبیات دارد، بگیری و بیاوری مزار یک نویسنده ایرانی را نشانش بدهی، عکس بگیرید و دربارهاش با هم صحبت کنید اتفاق نادری است که بعید میدانم در عالم به تکرار رخ بدهد. فاتحهاش را خوانده بود عکسهایشان را هم که گرفت، گفت از تفریحاتش کتابخوانی است و هر از گاهی به اینجا هم سر میزند، این بار با یک دوست فرانسوی.
زبانی که باید بماند
از دیگر ایرانیان مدفون پرلاشز، غلامحسین ساعدی است؛ پزشک و نویسنده که دو فیلمنامه مشهور «گاو» و «دایره مینا» از نمونه آثار اوست. مقبره او بر خلاف هدایت مستطیلی شکل با سنگ روشن است. سمت چپ پایین سنگ اقتباسش را نوشته: گلمراد. «زبان فارسی، ستونِ فقرات یک ملت عظیم است. من میخواهم بارش بیاورم. هرچه که از بین برود، این زبان باید بماند.» زبان و ادبیـــــــــات اولـــــــــویــــت یـــــک ایرانی است با هر گرایش و فکر و اندیشهای...
انتهای پیام/