روزنامه ایران: قرارمان این نبود! بنا بود خبرم کند تا با هم به دیدن خانواده شهید حسن بهمنی برویم و گزارشی از فعالیتها و نقشآفرینیهای این شهید والامقام برای صفحه پایداری تهیه کنم، اما به یکباره خبر آمد که به سفری بیبازگشت رفته است. با سید ابوالفضل از «کوچه نقاشها» آشنا شدم. مصداق صفا و لوطیمنشی بچههای جنوب شهر. تا قبل از کرونا چند سال پیاپی شبهای 21 ماه رمضان میهمانش در خانه محقری در کوچه نقاشهای نزدیک انبار گندم بودم. شب شهادت حضرت علی(ع) دسته راه میانداخت، تا انتهای کوچه را میرفتند و برمیگشتند. خودش نوحه میخواند و دم میگرفت، برای اینکه صدایش به همه برسد چهارپایهای زیر پایش میگذاشت و... دست آخر هم توی همان کوچه سفره بلندی انداخته میشد و بساط افطاری سادهای پهن. هرکس مایل بود میتوانست برسر سفره بیاید و میهمان سفره احسان امام شهید(ع) باشد. آن شبها، شبهای عیش کارتنخوابها و بیجا و مسکنهایی بود که حتی با ظاهری ژولیده میتوانستند کنار این سفره بنشینند و بیهیچ حقارتی با شکمی سیر بلند شوند. خانهای که سید از آن با عنوان حسینیه یاد میکرد در طول سال در اختیار افراد بیبضاعت بود و تنها گوشهای از آن به کبوترهای سید اختصاص داشت که به گمانم چهل، پنجاه تایی میشدند.
سید از کشفیات شهید چمران بود. به دلیل داشتن موتور در کمیته استقبال از امام خمینی(ره) مأموریت مییابد تا مردی که تازه از لبنان آمده و کلاه پوستی بر سر داشته را برای دیدن پدرش به محله عودلاجان ببرد. همین باعث آشنایی و ارادت سید به شهید چمران میشود. در رفتوآمدها همصحبت میشوند و همین موجب ایجاد علقه و رفاقت میشود. وقتی گنبد ناآرام میشود، شهید چمران را در سفر به منطقه همراهی میکند. با شنیدن سرایت ناآرامیها به لاهیجان همراه هم به این شهر و از آنجا به مهاباد و سنندج میروند. شهید چمران به دلیل تجربه جنگهای چریکی از سوی مهندس بازرگان –رئیس دولت موقت– به معاونت انقلاب درامور دفاعی منصوب میشود و سید ابوالفضل نیز به عنوان همراه شهید چمران به نخستوزیری راه مییابد.
با آغاز جنگ، گروهی از سازمان امل لبنان به سرپرستی فردی به نام «علی عباس» خودشان را به شهید چمران میرسانند و در مناطق جنوب به مقابله با متجاوزان بعثی میپردازند. این گروه 20 نفره بهرغم ورزیدگی و مهارت در بهکارگیری سلاح آرپیجی برای به آتش کشیدن تانکهای دشمن به دلیل اقلیم منطقه که فاقد پستی و بلندی و هموار بودن زمین بود، نفراتشان در معرض دید و آسیب قرار داشتند. برای جبران این نقطهضعف نیاز به موتورسوارهای نترس و مسلط بود تا رزمندگان لبنانی را برای شکار تانک جلو ببرند. شهید چمران موضوع را با سید درمیان میگذارد و او به تهران آمده چهل نفر موتورسوار که بیشترشان خالکوبی داشته و داشمشدی بودند را با خود به منطقه میبرد. سید در این رابطه میگفت: «قبل از اعزام در محل نخستوزیری یکی از مسئولان به من اعتراض کرد و گفت اینها را از کجا پیدا کردی؟ همه لات و خالکوبی کردهاند! من نمیگذارم اینها را به منطقه ببری، من زنگ زدم به دکتر چمران و ایشان را در جریان گذاشتم. دکتر گفت تو کاری نداشته باش. خودش هماهنگ کرد و ما اینها را به منطقه بردیم. تعدادی از اینها به دلیل اینکه با فرهنگ نماز آشنا نبودند، هنگام نماز جماعت با کفش به نماز میایستادند، اما همین افراد در شکار تانکهای دشمن بسیار مؤثر واقع شدند و 17 نفر از همینها به شهادت رسیدند. برخورد شهید چمران با تکتک آنها بهگونهای بود که همگی تحت تأثیر فضای حاکم بر جبههها جذب فرهنگ ایثار و شهادت شدند. خود این عده با آموزش لبنانیها آرپیجیزنهای قهاری شدند و بعدها در ترکیب گردان شهدا منشأ آثار بسیاری شدند. اینها همه به دلیل برخورد مناسب شهید چمران با آنان بود، چراکه چمران نه به آنان گفت چکارهاید! کی هستید، کی نیستید! از کجا میآیید! چه گذشتهای دارید! جایگاهتان چیست و چه مسئولیتی دارید! شهید چمران این برایش مهم بود که این عده چه کاراییای در روزهای غربت جنگ دارند.
سید ابوالفضل کاظمی یکی از هزاران جوان مستعدی بود که با نگرش رسولانه به ابعاد وجودی و ارجگذاری به کرامتهای انسانی آنان و در سایه رفتار توأم با اخلاق وتربیت اسلامی توانست تا مرحله الگو بودن رشد کند، چراکه تنها به قاب چهره او نگریسته نشد، بلکه در پس چهرهاش مخلوقی در نظر آمد که با نفخه الهی سرشار از شدن بود و فاصله آن تا تحقق کرامتهای انسانی، فرصت و شناخت لازم بود و او از این فرصت به خوبی استفاده کرد.
انتهای پیام/