ایران جمعه: اینکه بدانی عزیز مهربانت نیست اما جای خالیاش توی چشم میزند، آن صندلی که مینشسته، آن لباسِ آبی که میپوشیده و حتی حولهای که با آن هر صبح دست و رویش را خشک میکرده، همه و همه به ما نبودش را یادآوری میکند.
اما آنچه باعث شد درباره مرگ بنویسم، خواندن کتابی از جولین بارنز بود. کتابی با عنوان «عکاسی، بالون سواری، عشق و اندوه» در مورد کنار هم قرار دادن دو چیز و دو نفر و از هم پاره کردن آنهاست. بارنز این کتاب را بهعنوان ادای احترامی تکان دهنده به عشق و شریک زندگیاش به رشته تحریر درآورده است.
این کتاب شامل سه جُستار است که در یک خوانش ساده ممکن است هیچگونه ارتباطی به یکدیگر نداشته باشند. بخش اول کتاب، درباره افراد ماجراجوی قرن نوزده و حرکت آنها به بالون سواری است. در بخش دوم کتاب از اوج به روی زمین میرسیم. ما با زندگی همانطور که آن را مییابیم برخورد میکنیم. ما میتوانیم بر فراز دنیا پرواز کنیم، اما بیشتر پایین میآییم. وقتی اوج میگیریم، میتوانیم سقوط کنیم. پس چرا وقتی روی زمین هستیم مدام آرزوی چیزهای بیشتری داریم؟ حتی اگر از خطرات ترکیب حقیقت و سحر و جادو یا بالا آمدن در سبدِ زیر گاز و هوای گرم در بالون آگاه باشیم، باز هم بهدنبال بالا رفتن از خودمان هستیم. در بخش آخر نیز، بارنز به طور مستقیم به از دست دادن همسرش و نتیجه آن میپردازد.
غم و اندوه نوشته شده در دو بخش ابتدایی زمینه را برای کمک به درک بهتر از عمقِ اندوه فراهم میکند، همانگونه که بارنز مینویسد؛ «اندوه تصویر منفی از عشق است و اگر ممکن است در طول سالها عشق انباشته شود، پس چرا غم و اندوه نباشد؟»
او عشق و اندوه را لازم و ملزوم هم میخواند «در عنفوان زندگی، جهان به شکل سردستی به دو دسته تقسیم میشود؛ آنهایی که عشق را شناختهاند و آنها که هنوز نه. و باز بعدش حداقل اگر خوششانس باشیم(یا از جهاتی هم بدشانس) آنهایی که بار اندوهی را به دوش میکشند و آنهایی که هنوز نه. این تقسیمات بیچون و چرا هستند، همچون نوار حارهای زمین که از آن میگذریم...» عشق و اندوه دو همپیالهای هستند که از یکدیگر جداناشدنیاند؛ چرا که رنجِ هر چیزی دقیقاً همسنگِ ارزش آن است.
انتهای پیام/