ایران جمعه: مغزم قفل میشود، دستهام سر میشوند، خستگی مفرط و عجیبی احساس میکنم و در بسیاری مواقع خوابم میبرد.
حتی تشویق و تنبیه هم درباره من اثرگذار نیست. نه حالا، از اوایل کودکی اثرگذار نبود و هنوز هم ادامه دارد. یا باید کاری را که قرار است انجام پذیرد عمیقاً دوست داشتهباشم، یا به نظرم منطقی باشد. چون مجبورم یا چون اگر انجام ندهم فلان اتفاق نامطلوب میافتد یا بهمان جایزه را دریافت میکنم، تنها حسی که در من ایجاد میکند انزجار، دوری و بعد بیتفاوتی است.
این مسأله برایم خیلی مهم نبود تا جایی که دیدم دختر سه سالهام هم دقیقا همین رفتار را دارد. نه با تشویق و نه تنبیه نمیشود به کاری وادار یا از کاری منعش کرد. تنها راه توضیح مسائل و همراه کردنش بود که خیلی وقتها امکان پذیر نبود. چون متوجه بسیاری از مفاهیم نیست. میتوانستم از نزدیک شدنش به گاز یا بخاری جلوگیری کنم چون با مفهوم «میسوزی» آشنا بود و میپذیرفت. اما «لیوان شیرترا وارونه نکن، چون میریزد» برایش منطقی نبود. خب بریزد، چه میشود مگر؟ یا «الان باید بخوابی چون وقت خواب است» معنانداشت، حتی باوجود خاموشی تمام چراغها، تلویزیون و نبود امکان بازی، وقتی نمیخواست بخوابد، نمیخوابید، توی رختخوابش درازمیکشید و ساعتها با انگشتانش حرف میزد، شعر میخواند و بازی میکرد.
اینجا بود که به تقلا برای یافتن راه حل افتادم. نه فقط به این خاطر که حرفم را خریدار باشد، بیشتر به این دلیل که آینده سخت و بیمزه این روحیه را چشیده بودم. میدیدم که چقدر این مقاومت دربرابر تشویق مخصوصاً، چالش آفرین است.
در مسیر این تحقیق و جستوجوها به مجموعهای از آزمایشها رسیدم که دقیقا درباره این مسأله انجام نشدند، اما توانستم مسأله خودم رادر آن پیدا کنم.
نمیخواهم با آوردن همهشان حوصلهتان را سر ببرم. سعیم را میکنم مختصر و مفید بگویم.
جایی در اواخر این سلسله تحقیق، پژوهشگران به این نتیجه رسیدند که «آدمهایی که برای رسیدن به یک پاداش تلاش کردهاند اما ناکام ماندهاند، نسبت به آینده(زمان بدست آوردن پاداش) بیایمان بودهاند. میگوید اغلب این افراد باور داشتهاند که کم میآورند و به شکل عجیبی هم این باور به حقیقت پیوست.» جورج اینزلی محقق هم جایی میگوید، اگر فکر کنیم چیزی در دسترس ما نیست به آن چیز میل نخواهیم داشت و خواهانش نمیشویم. جایی دیگر هرشفیلد روانشناس میگوید، کسانی که به خویشتن آیندهشان اعتماد بیشتری داشتهباشند، خودمهاری بیشتری دارند ومیتوانند برای به دستآوردن پاداش صبورتر باشند.
حالا مسأله اینجاست که باورهای ضمیر ناخودآگاه ما، در گرو حرفها یا اندیشههای ما نیست، در اصل وابسته به رفتارهای ماست. پس اگر میخواهیم باورمان را تغییر دهیم باید رفتارمان را تغییر دهیم و این تناقض بزرگیست.
برای تغییر رفتار باید به موفقیت در مسیر پیشرو اعتماد کرد و برای این کار لازم است که به خودمان اعتماد کنیم و به خودمان اعتمادنمیکنیم اگر درگذشته رفتار غیرقابل اعتمادی از ما سرزده باشد. و این دور باطل ادامه دارد.
راهکارش هم مقابله با نگرانی از تکرار اشتباهات گذشته و شکستن این چرخه است.
برای اینکار دو گام مهم باید برداشت:
اول آنکه، یک قاعده بسیار ساده برای خودمان بگذاریم، قاعدهای که به حدی ساده و شفاف باشد که امکان شکست نداشته باشد.
دوم آنکه، گام اول را دنبال کنیم.
قرار نیست عادت جدید بسازیم، عادتی، کاری، رفتاری … را پیدا کنیم که برایمان چالشی نباشد و به راحتی بتوانیم دنبال کنیم تا پس ازمدتی اعتماد به خودمان را بدست بیاوریم و بتوانیم این چرخه باطل را بشکنیم. میدانم که هم من از سنین بسیار کم، با شکستها و ناکامیهای زیادی روبرو بودم که باعث این عدم اطمینانم شده و هم دخترم این تجربه را دارد.
حالا باید اول برای خودم و به مرور و آهسته برای دخترم به دنبال تغییر این چرخه باشم.
انتهای پیام/