ایران جمعه: باورها به شخصیت و هویت ما شکل میدهند. این باورها و اعتقادات را نمیتوانیم از خودمان بگیریم و ناگهان منکر آنها بشویم. همه ما عضو جوامع بشری هستیم، چیزهایی هستند که در خاکی که در آن زاده شدیم و رشد کردیم و زندگی میکنیم، هر سال برایمان تکرار میشوند و ما هم برای آنها مراسم میگیریم، یعنی انتخاب میکنیم و آنها را عزیز و گرامی میداریم. بخشی از باورها و اعتقادات ما مربوط به گرامیداشت روزهایی از زندگی است. در بعد فردی، روز تولد، روز مادر، روز پدر، سالگرد ازدواج و غیره و در بعد جمعی، روزهای تاریخی، مذهبی و ملی مثل عید نوروز، عید فطر، شب یلدا، 22 بهمن، روز دانشجو و غیره هستند که با گرامیداشتن هرسال آنها، باورمان را نسبت به آنها تقویت میکنیم و با تقویت باور در طول سالها، شخصیت و هویت ما شکل میگیرد. همه ما از زن و مرد و غربی و شرقی و مسلمان و مسیحی و ایرانی و غیرایرانی، این روزها را بارها تجربه کردهایم. اگرچه ممکن است با هم تفاوتهایی داشته باشند، اما خیلیهاشان برآمده از باورها و اعتقادات دینی، فرهنگی و ملی ما هستند، برای همین در ابتدا گفتم که به عنوان جوامع بشری نمیتوانیم منکر آنها شویم.
خدا نصیب نکناد، کاری که رسانه با بعضی از ما کرد!
این روزها به قدری برایمان اهمیت دارد که ممکن است در آن روز خاص (اگر تعطیل رسمی نباشد) مرخصی بگیریم و زودتر از سرکار برگردیم، ممکن است برای آن روز لباسی خاص بخریم، غذای خاصی بپزیم، میهمان دعوت کنیم یا به میهمانی برویم. تکاپو و تلاش برای هرچه زیباتر برگزار شدن مراسم جشن شب یلدا، یا جشن شکرگزاری یا جشن کریسمس، حال و هوای تازهای به همه داده و حس واحدی از یک شادی مشترک جمعی را به وجودمان منتقل میکند. باورها، مراسم و مناسک دینی، ملی و فرهنگی سرشار از نمادهای تصویری، رنگ و معنا هستند. به واسطه همین ویژگی، بُعد تصویری بودنشان، برجسته است. برای همین همه ما دوست داریم در این نوع مراسم (با اینکه هرسال تکرار میشود) حتماً عکس بگیریم. عکاسی با دوربینهای قدیمی یاشیکا و چاپ و دیدن عکسها پس از چند روز و هفته، به عکاسی لحظهای با تلفن همراه با لنزهای قوی و کیفیتهای بالا و دیدن عکس در لحظه تبدیل شد. قصه به اینجا ختم نشد. انتشار عکس از مراسم و روزهایی که برایمان عزیز است، به واسطه رسانهها و شبکههای اجتماعی تا جایی شدت پیدا کرد که دیگر در تمام مراسم، پیش از لذت بردن و زندگی کردن در لحظه، به دنبال عکس گرفتن از آن بودیم. همین مسأله باعث شد که خیلی از امور خصوصی و خانوادگی به طور عمومی به اشتراک گذاشته شود و تکرار آن به طور تصاعدی بالا برود، به طوری که در کمتر از 24 ساعت ببینیم که تمام دوستان و آشنایانمان مثلاً از مراسم «روز مادر» خود استوری یا پست گذاشتهاند. اگرچه در ابتدا به نظر میرسد اثر رسانهها در راستای تشویق و گسترده کردن ارزشهای فرهنگی و باورها و اعتقادات فرهنگی است، اما کاش این تمام ماجرا بود.
یلدای ما، کریسمس اونا!
این روزها ما ایرانیها و جوامع مسیحی در حال تدارک دیدن برای جشن و مراسم یکی از همین باورها بودیم و هستیم؛ شب یلدا و مراسم شب یلدا یکی از این پدیدههاست. داستان و فلسفه و چراییهای آن در ادبیات کهن ما وجود دارد و امروزه تبدیل به امری برآمده از باور و اعتقادات ملی شده و هرسال، همه ما در جمع خانواده و اقوام این شب را کنار هم میگذرانیم.
با فاصلهای چند روزه از شب یلدا، جشن کریسمس مسیحیان فرا میرسد. آنها نیز برحسب باور و اعتقادات دینی، هرسال برای رسیدن کریسمس و کمی بعدتر سال نو، دور هم جمع میشوند و برای آن جشن میگیرند.
یادم میآید که سال اولی که دخترم به دنیا آمد، در اینستاگرام دنبال ایدهای میگشتم که ذهنم را برای عکس گرفتن از او با مناسبت شب یلدا بچرخاند. عجیب این بود که هشتگهای مختلف مرتبط با یلدا را که جستوجو میکردم، بجز تصاویر مربوط به یلدا، تصاویری مربوط به جشن کریسمس هم در جستوجوهایم پیدا میشد. پدران و مادران ایرانی که لباس بابانوئل پوشیده و کنار فرزندشان در یک طراحی محیطی با عناصر و اجزای مربوط به جشن کریسمس در تصویر بودند. توجه و علاقه ناگهانی بخشی از خانوادههای ایرانی به مراسم و باورهای فرهنگی کشورهای دیگر برایم عجیب و زننده بود. به جای آن علاقه توریستهای خارجی به سفر به ایران در نوروز برای دیدن و شنیدن مراسم نوروز به عنوان یکی از باورهای فرهنگی ملی ایرانی، برایم قابل احترام بود. اینکه نسبت به شناخت و فهم چیزی کنجکاو باشیم با اینکه بدون شناخت و فهم آن بخواهیم شبیهاش بشویم، خیلی تفاوت دارد.
مرغ همسایه غاز نیست!
فارغ از اینکه این امر نیاز به مطالعه دارد که در کنار اثر رسانهها، چرا مراسم و مناسک فرهنگی، ملی و دینی کشورها و فرهنگهای دیگر جایگزین باورها و مراسم فرهنگی خودمان شده، وقتی داشتم تصاویر خانوادهها و کودکانشان در پوشش و طراحیهای مربوط به کریسمس را میدیدم، لحظهای کودک در عکس را در دوران نوجوانی و جوانیاش تصور کردم که وقتی این تصویر کودکیاش را در تزئینات جشن کریسمس میبیند، آیا برایش سؤال نخواهد شد که اولاً، چرا این عکس را به صورت عمومی منتشر کردهاند و دوماً چرا پدر و مادرش از او در فضایی عکس گرفتهاند که هیچ تجانس فرهنگی، معنایی و حتی جغرافیایی با فرهنگ و باور و اعتقاداتشان ندارد؟ و بدتر، آیا دلش از اینکه احتمالاً عکسی در فضای مثلاً شب یلدا ندارد، نمیسوزد؟ فکر کردم به اینکه این کودک در دوران مدرسه، روزهای سختی خواهد داشت، آنجا که آموزههای هویتی جمعی ملی در مدرسه در تقابل با آموزههای هویتی فردی در خانه قرار میگیرد. این کودک، بزرگ که بشود، زمانش که برسد و بخواهد دست به «انتخاب» برای سبک زندگیاش بزند، دچار چندگانگی و ابهام هویتی و رفتاری میشود.
صلاح مملکت خویش خسروان دانند؟!
شاید این مسأله را امری فردی و خصوصی تلقی و اینطور فکر کنیم که صلاح مملکت خویش خسروان دانند، شاید اگر بگویم که در همین ضربالمثل، صحبت از مملکت و خسروان، دارد از امری جمعی، از ملیت، از هویت جمعی و نه فردی حرف میزند، فکر میکنید دارم با کلمات بازی میکنم، اما این مسأله خصوصی بودن این پدیده تا حدی درست است که یک امر فرهنگی تکرار شونده که نمادی از هویت دینی و ملی ماست، به حاشیه رانده نشده و جایگزین آن فقط پوسته و ویترینی از اعتقادات و باورهای فرهنگی کشوری دیگر، غالب نشود. خصوصی بودن این اتفاق تا جایی قابل قبول است که تصویر آن به طور عمومی منتشر نشود، نه اینکه خانوادهها در رقابت با هم، در تصنع و ظاهر باورشان را به یک فرهنگ خارجی نشان دهند و مراسم آن را برگزار کنند. مسأله اینجاست که هیچکدام از این مراسم بر دیگری برتری ندارد و نمیتوان به آنها رتبه داد. هرکدام از این باورها و اعتقادات و به تبع آن مراسم و مناسک، برگرفته از یک تاریخ و فرهنگ و هویت ملی است و اصلاً زیبایی جهان به همین تفاوتهای قومی، ملی و فرهنگی است، نه یکسانسازی کارخانهای و شبیه هم شدن، آن هم بدون تفکر و چرایی.
بیادا، میهمان فرهنگ هم باشیم
یادم میآید، همین روزهای منتهی به جشن کریسمس بود. یکی از همکلاسیهایمان در دوره کارشناسی در دانشگاه، دختری کرهای بود که همراه خواهرش در ایران زندگی میکردند. تازه مسیحی شده بود. ما را به کلیسا و پس از آن به خانهاش دعوت کرد. به هرکداممان یک جوراب عیدی داد و با غذایی کرهای از ما پذیرایی کرد. پس از شام هم خواهرش که دانشجوی موسیقی بود، با گیتار موسیقی نواخت. با اینکه خودش شهرهای زیادی از ایران را دیده بود و به باورها و مناسک فرهنگی و دینی ما آشنایی داشت، اما برای دوباره شنیدن مشتاق بود. برای ما هم تمام آن نیمروز مثل سفر به سرزمین عجایب بود. دیدن و شنیدن از فرهنگ، هویت و باورهای کشورهای خارجی به رشد و شناخت جوامع بشری و رشد خودمان کمک میکند، اما «بی هوا، بدون مقصد»، مسیر را تغییر دادن، چیزی جز گم شدن ندارد.
انتهای پیام/