ایران جمعه: آنقدر درد مردم را داشت که در سنین نوجوانی پولتوجیبیهایش را جمع کرد و به همراه دوستانش برای خانوادههای بیبضاعت ارزاق میخرید. خلاصه اینکه در همه شرایط خیلی هوای مردم را داشت؛ طوری که حاضر بود جانش را برای مردم بدهد. فقط درس میخواند و کار جهادی میکرد. دنبال مال دنیا نبود. چند ماه قبل از شهادتش هم خانواده برایش موتورسیکلت خریده بودند. از شهریور ماه امسال که آشوبگرها آرامش را از مردم گرفتند، حسین دیگر آرام و قرار نداشت. برای ایجاد امنیت مردم به میدان آمده بود، گاهی تا چند روز فرصت نمیکرد به مادرش سر بزند. تا اینکه روز ۲۶ آبان در شهر مشهد مقدس با رفیقاش به شهادت رسیدند. در ادامه پای صحبتهای مادر شهید مدافع امنیت «حسین زینالزاده» مینشینیم. مادری بسیار صبور که به گفته خودش این صبر را با توسل به امام زمان(عج) و توسل به فرزند شهیدش گرفته است.
عکس دونفره در خیابان حرم امام رضا(ع) و شهادت همزمان شهید «حسین زینالزاده» و شهید «دانیال رضازاده» گواه یک رفاقتی است که گویا این دو رفیق نمیخواستند از هم جدا شوند. میخواهیم از آغاز رفاقت این شهدا و راهی که با هم طی کردند، برایمان بگویید؟
آغاز رفاقت حسین و آقا دانیال به دوره دبستان برمیگردد. با هم همسایه بودیم. این دو با هم صمیمی شدند و مثل دو برادر بودند، چون حسین و آقا دانیال با هم خیلی صمیمی بودند، ما رفت و آمد خانوادگی داشتیم. من خیلی در جریان کارهایشان نبودم؛ چون حسین خیلی کم حرف بود. اما این را میدانم که ۹۰ درصد برنامههای جهادیشان را کنار هم بودند. کم پیش میآمد که با هم نباشد. به عنوان مثال یک بار آقا دانیال برای سیل لرستان به پلدختر رفته بود اما پسرم در حاشیه شهر کار جهادی دیگری انجام میداد. هر دو دوست هم، در دانشگاه منتظری مشهد درس خواندند که رشته پسرم الکترونیک بود.
در دوره آغاز همهگیری ویروس کرونا، ما از طریق رسانهها میدیدیم که جهادگران به کمک کادر درمان و مردم گرفتار میروند. در این دوره حساس، حسین آقا چه نقشی ایفا کردند؟
طی دو سال همهگیری ویروس کرونا، پسرم وقف مردم بود. در آن دوران کنار پرستارها به بیماران و مردم کمک میکرد. یادم هست برای بیماران کرونایی آبمیوه تهیه میکردند. آستان قدس برای بیماران کرونایی سیب تهیه کرده بود که حسین و دوستانش آب سیب برای بیماران آماده میکردند.
یکی از کارهای جالب حسین و آقا دانیال در دوره کرونا این بود که برای همراه بیماران کرونایی که جایی برای اسکان نداشتند و مجبور بودند در بیرون از بیمارستان بمانند، مدرسهای را در روبهروی بیمارستان آماده کردند تا همراه بیماران بتوانند در آنجا مستقر شوند. مردم در این مدرسه استراحت میکردند و حتی حسین و آقا دانیال از خیرین کمک میگرفتند تا برای همراهان بیماران کرونایی غذای گرم تهیه کنند.
پسرم و آقا دانیال هیأتی بودند و در ایام کرونایی نمیتوانستند به هیأت بروند. مسئولشان برای ما تعریف میکرد: «یادم هست که یک شب محرم و صفر رفتم سراغ حسین و دانیال تا ببینم چه کار میکنند. حدود ساعت دو نیمه شب بود. دیدم همراهان بیماران در حال استراحت هستند اما این دو نفر کنار حیاط نشسته بودند و با گوشی موبایلشان مداحی گوش میدهند و گریه میکنند.» پسرم حتی در دوره واکسیناسیون عمومی کرونا، مدیر مرکز واکسیناسیون ملل بود.
شهید زینالزاده در شبکههای اجتماعی هم فعال بود؟
قطعاً فعال بود.
در بسیج چه مسئولیتی داشت؟
حسین مدت زیادی مسئول بسیج دانشگاههای آزاد مشهد بود. مدتی فرمانده حوزه مقاومت بسیج بود. کلاً وقتش را در همین مسیر میگذراند.
از اواخر شهریور امسال، شاهد اتفاقات تلخی مثل آتش زدن اماکن عمومی و خیابانها و آمبولانسها، توهین به مقدسات، به شهادت رساندن نیروهای بسیجی و امنیتی و طلاب، توسط اغتشاشگران و عملیات تروریستی عناصر داعشی در شاهچراغ بودیم. واکنش حسین آقا به این اتفاقات چه بود؟
پسرم در طول این مدت حرفی نمیزد. به خاطر گشت شبانه دو سه شب میشد که نخوابیده بود. خیلی خسته بود و حالش خوب نبود. به منزل آمد و گفت: «مامان! دعا کن اینهایی که شهر را به هم میریزند، بروند و در خانههایشان بنشینند.» خیلی از این موضوع ناراحت بود و میگفت: «من نمیدانم اینها کی میخواهند بفهمند که به هم ریختن شهر راهش نیست.» او دلسوز مردم بود و من میدانستم که پسرم در اعتراضات خیلی مراقب مردم بود که توسط اغتشاشگران آسیب نبینند.
شهید زینالزاده این اواخر حضور مداوم برای ایجاد امنیت داشت؟
در این دو ماه فرصت که پیدا میکرد به منزل میآمد، استراحت میکرد و دوباره میرفت. دوستان حسین هفتهای یک شب در گشت شبانه حضور داشتند. اما حسین بیشتر شبها میرفت. به او میگفتم: «حالا هر شب نرو» میگفت: «وقتی میتوانم بروم، چرا نروم؟ فکر کن من بیایم و بخوابم. صبح، همسایه بیدار شود و ببیند باتری ماشیناش نباشد. چه حالی میشود؟! پس من که میتوانم مواظب باشم، میایستم و مواظبت میکنم.»
شما مادر بودید. میتوانستید مانع رفتن پسرتان به میدان شوید و بگویید که افراد دیگر بروند. چطور شد که راضی شدید پسرتان برود تا امنیت مردم را تأمین کند؟
من هیچ وقت برای کارهای جهادی و امنیتی مانع نشدم، چون حسین راهش را انتخاب کرده بود. نیت پسرم پاسداری از دین اسلام بود. نیت او برای امام زمان(عج) بود. اینها را خودش به من میگفت. وقتی که میدیدم پسرم راه درستی را انتخاب کرده، دلیلی برای ممانعت نداشتم. درست است که مادر هستم و از دلتنگی و نگرانی خسته میشدم و از اینکه دو سه روز نمیدیدمش اذیت میشدم اما وقتی میدیدم لازم است که برود، حرفی نمیزدم.
پیش آمده بود که حسین آقا به شما بگوید که میخواهم مدافع حرم شوم یا دوست دارم شهید شوم؟
طی سالهای اخیر پیش من درباره این مسائل حرف نمیزد. مراعات حال من را میکرد و نمیخواست به خاطر این حرفها دلم را بلرزاند، اما مدتها بود که رفتارش تغییر کرده بود. طور دیگری احترام میگذاشت. هیچ گله و شکایتی نداشت؛ به هیچ چیزی دل نمیبست. مراعات حال همه ما را میکرد.
اما حسین، ۱۰ روز قبل از شهادتش به من گفت: «مامان! دعا کن شهید شوم.» من نگاهی به او کردم و در ادامه گفت: «قرار است که ما از این دنیا برویم. دعا کن با شهادت برویم. اگر ما برویم شما میتوانید خیلی راحت با چادر در این خیابانها قدم بزنید.» وقتی این حرفها را زد، من دیگر چیزی نگفتم اما دلم لرزید، چون مدتها بود که رفتارش تغییر کرده بود.
پسرم سه شب قبل از شهادتش حدود ساعت سه نیمهشب بود که به منزل آمد تا شام بخورد. از من خواست برای شهادتش دعا کنم. آن شب به من گفت: «اگر من بروم میتوانم یک نسل را نجات بدهم.» سه روز بعد پسرم به شهادت رسید.
چگونه از شهادت پسرتان مطلع شدید؟
روز ۲۶ آبان قرار بود پسر کوچکترم «سبحان» به کلاس برود. حسین به من گفت: «مامان! با من تماس بگیرید اگر دیدم خیابانها امن هستند، سبحان به کلاس برود اگر نه در منزل بماند.» آخرین بار که صدای پسرم را شنیدم ساعت دو و نیم بود که به او گفتم بیاید ناهار بخورد. گفت: «ناهارتان را بخورید و منتظر من نباشید. من کار دارم.» پسرم دوباره تأکید کرد که ساعت چهار به من زنگ بزنید تا بگویم سبحان کلاس برود یا بماند. ساعت چهار به حسین زنگ زدم و تلفناش را جواب نداد. تا ساعت شش پشت سر هم تماس میگرفتم. ساعت شش یک نفر تلفن را جواب داد و گفت: «حسین را با چاقو زدند. او را به بیمارستان امام رضا(ع) آوردیم اما شما بیمارستان نیایید.» همان جا دلم گواهی داد که حسین شهید شده است. به بیمارستان رفتم و جریان را فهمیدم. حسین من ساعت ۴ و ۱۷ دقیقه شهید شده بود که تلفناش را جواب نمیداد.
هر یک از شهدای مدافع حرم یا شهدای امنیت، ارادت خاصی به یک شهید داشتند. شهید زینالزاده به کدام شهید علاقه خاصی داشت؟
حسین آقا جمعه هر هفته به مزار شهدای بهشت رضا(ع) میرفت. به شهید مدافع حرم «محمدرضا سنجرانی» خیلی ارادت داشت.
بعد از شهادت حسینآقا چه بازخوردی را از مردم و جامعه دریافت کردید؟
در این مدت مردم خیلی به ما لطف داشتند و سنگتمام گذاشتند. علاوه بر حضور گسترده مردم در مراسم تشییع پسرم، از تمام ارگانها به منزلمان آمدند و شهادت پسرم را تبریک و تسلیت گفتند. البته در شبکههای اجتماعی میبینیم که یک عده هم مخالف یا گمراه هستند اما بالاخره امام زمان(عج) ظهور میکنند و حق و باطل برای مردم مشخص میشود.
درباره «مجید رهنورد» چه صحبتی دارید؟
قاتل پسرم میگفت: «میدانم کارم اشتباه بوده و برادرکشی کردهام. حتی برای من سه بار اعدام هم کم است اما من را حلال کنید چون شما فرق میکنید، شما متدین و مؤمن هستید حداقل آن دنیا که میروم، گیر نکنم.»
مجید رهنورد همسن پسر من بود و به او گفتم: «خیلی با نامردی پسر من را شهید کردی!» الان دست آن پسرجوان از زمین و آسمان کوتاه است؛ فریب خورده بود؛ کسی نبود راهنماییاش کند و اگر او هم کسی را داشت که راهنمایی کند، مطمئناً این اتفاق ناگوار برای او هم نمیافتاد و قاتل و چاقوکش حرفهای نمیشد که بچههای ما را این طور بزند. بعد از اعدام هم گفتم: «خدایا او را به خودت واگذار کردم.»
انتهای پیام/